علما یا شهدا؟

در جلسه ای با دوستان نشسته بودیم و صحبت می کردیم. بحثی شد راجع به اینکه جماعت حزب الله باید از علما الگو بگیرند یا شهدا؟

آنجا مطالبی که در ذهن داشتم، مطرح کردم. ولی به دلیل اهمیتی که برای خودم پیدا کرده بود بعد جلسه هم بیشتر راجع به این موضوع فکر کردم و البته مشورت.

 

در جلسه مذکور روی تخته ای که تعبیه شده بود اینطور نوشتم که صورت متنی اش بدین شکل است.

ما منابع جامع، کامل و راسخی داریم؛ یعنی قرآن و اهل بیت علیهم السلام.

عالم کسی است که سال ها درس می خواند و راه خودسازی و طی طریق سلوک را پیش می گیرد با تکیه بر این منابع و تجاربی که در این راه کسب می کند به موجودی مقدس تبدیل می شود که راهش الگو می شود.

شهید پای درس عالم می نشیند و با راهنمایی ها و ارشاد آن ها و استعانت از قران و اهل بیت ع مسیر حق را پیش می گیرد تا به مقام شهادت برسد که پس از آن الگو می شود.

یعنی مشاهده می کنیم که چنین معادله ای تشکیل می شود.

قرآن و اهل بیت » عالم

قرآن و اهل بیت + عالم » شهید

 

خواهشا" اگر این مطلب را می خوانید و مطلبی به ذهنتان آمده در رجهت رفع یا تکمیل مطالب نگاشته شده به بنده هدیه کنید.

 

از طرفی در کلام امامین خمینی و خامنه ای س داریم که راه شهدا را باید الگو کرد و وصایا و رفتار شهدای ما چراغ راهند برای نسل جدید.

قبل از تعریف و تکمیل مطالبی که در ذهنم می گذرد بگذارید قضیه ای را برایتان تعریف کنم.

با یکی از دوستان اهل دل و به اصطلاح پیرغلام (نه از لحاظ سنی که به لحاظ مدت نوکری در هیئات) صحبت می کردیم.

بنده عرض کردم مسیری که هیئات پیش گرفتند چون بی معرفت است نتیجه مطلوبی ندارند. گفتم شهدایی که ازشان دم می زنیم حداقل نمازشبشان به راه بوده و . . . که پریدند وسط حرفم که چند درصد شهدا نماز شب می خوندن؟ اصلا همه شهدا نماز می خوندند؟!

گفت: شهدایی هستند در ثبت بنیاد شهید که وقتی کتاب زندگیشان را ورق بزنیم می بینیم به عشق هیجانات ناشی از کشتن و تیراندازی وارد جبهه می شدند و هیچ ثبت مثبتی ندارند.

ر: البته تعداد این افراد خیلی کم هست.

وارد این مباحث نمی شوم که شهید شدن لیاقت می خواهد و نصیب هرکسی نمی شود و قضیه ای داریم با عنوان یک شبه ره صد ساله رفتن. منظور بنده به سوابقی است که به دست نسل امروز می رسد.

از بهترین شهدای ما بعضا خاطراتی از خشونت و قلدری هایی به گوش می رسد که با اصول مهربانی و عطوفت اسلامی جور در نمی آید و شنیدنشان و نسبت دادنشان به آن شهید عزیز میخکوبتان می کند. (البته نه از هر منبعی)

شهدایی که بولد می شوند و بیشتر بر زندگیشان مانور داده می شود و زندگیشان هرچه می گذشت کم اشتباه ه تر و بی اشتباه تر می شد(که اخیرا کسی گفته که آدم های معمولی بودند و ایشون آن ها را بزرگ کرده ر: _که البته یکی دو روز ناراحتی این افاضه شان برای ما مانده بود)  و نمونه های بسیارِ دیگری هم که در بینشان بوده و هنوز به آن ها پرداخته نشده؛ مدام تحت تأثیر بیانات امامشان و علما و عرفای امتحان پس داده عصر خویش بوده اند.

 

با این حال تکیه بر شهدا بسیار زیاد است

چون برای نسل حاضر ملموس ترند و برای جامعه اهمال کار قرن نوین (که بنده هم مستثنی نیستم) الگو شدن آن ها برای دستیابی شدنی تر به نظر می آید. و صد البته که همین طور است.

 

اما آیا برای کسانی که وارد کار شده اند و پایش برسد سیره شهدا راه می اندازند آیا وقتش نشده که بیشتر با امام و علما ارتباط داشته باشند. وقتش نشده که اشتباه یک شهید بزرگوار را به خاطر خوبی های فراوان و بی حدشان درست جلوه ندهند؟

 

و نتیجه گیری از مطالبی که نوشتماحساس می کنم پرداختن به سجایای اخلاقی و عرفانی عرفا توأم با روایت سیره شهدا، برای ساختن شهدای زنده واجب است.

پرداختن به عرفان بسیجی. عرفان خمینی و خامنه ای

 

 

 

------------------------------------------------

 

 

تا به حال دیده ای کسی آن قدر عاشق باشد

                         که هم قلبش بسوزد و هم جسمش؟!

       تا به حال شنیده ای جسمی در التهاب عشق سوخته و آنگاه سیاه شود؟!

 

استاد حقیقی نقل می کنند:

روزی با ایشان و عده ای از دوستان جهت استحمام به حمام عمومی رفته بودیم، وقتی به سینه او نگاه کردیم طرف چپ سینه و درست روی قلبشان سیاه بود، گویی از شدت حرارت سوخته بود.

با نگرانی گفتیم: آقا سینه تان؟!

پاسخ فرمودند: این سوز درون است . . .

 

وصل خورشید با این پروانه چه معامله ای کرده بود که طبیب معالج با معاینه قلبش با شگفتی می گوید :

این قلب سال ها در عشقی سوخته و دیگر چیزی از آن نمانده . . .

 

 

------------------------------------------------

 

منزلگه آن یار اگر خانه من بود

فردوس برین گوشه کاشانه من بود

شاهان جهان را نشدی هیچ میسر

آن گنج مرادی که به ویرانه من بود

هر گوشه چشمی که نمود آن شه خوبان

تیری به دل خسته دیوانه من بود

گر سوخت مرا جلوه دیدار عجب نیست

کان شمع مراد دل ویرانه من بود

هر ناحیه شد جلوه گر از حسن نگاری

از پرتو آن دلبر جانانه من بود

گر هوش مرا برد لبش روح و روان داد

کان آب حیات و می و میخانه من بود

برد آن خم ابرو ز کنشتم سوی محراب

در بی خبری دید که بت خانه من بود

لطف ازلی گفت که ای «فانی» محروم

آزادیت از پند حکیمانه من بود

غزلی از ایت الله انصاری همدانی

 

 

------------------------------------------------

زندگینامه و کرامات

آیــت الله انصـــاری همـــدانی

(کلیک کنید)

------------------------------------------------

 

 

آیت الله انصاری همدانی

 

 

 


 

.............................................................................................................................

آیت الله انصاری همدانی رحمه الله علیه: «بهترین نماز آن است که تو در آن حضور نداشته باشی.»