توفیق شد اخیرا" با کتاب روزهای فاطمه سلام اله علیها نوشته استاد علی صفائی آشنا شدم که به شرح خطبه فدک حضرت می پردازد. آثار استاد صفایی واقعا" دلچسب و پربار هستند. با خودم گفتم شاید آوردن بعضی از مطالب کتاب در ضمیمه پوستری که توفیق طراحی اش را دادند، خالی از لطف نباشد.
****************
تعبیرى است از حضرت فاطمه (س) در مورد رسول خدا که مىفرمایند: «اِنّا فَقَدْنٰاکَ فَقْدَ الْاَرْضِ وٰابِلَهٰا» ؛ ١ مثل این که زمین بارش بىامانش را از دست داده باشد، تا چنین افتقار و از دست دادنى را احساس نکنیم، به ولایت ولى نخواهیم رسید. و تنها جمعى است که مىآید و مىرود، اما راهى به ولى پیدا نمىکند. خلاصه این که اگر این مجموعهها بخواهد، حاصل جمع مطلوب و غنیمت مطلوبى را دارا باشد، باید به این سمت و سو راه پیدا کند.
نکتهى اساسى در مسالهى ولایت و وحى و توحید همین نکته است.
بحث از اثبات خدا و رسول و نبى و ولى نیست که صحبت از اضطرار به ولى و احتیاج به خداست. من نیاز به رسول و وصى او دارم.
....
نکتهى دیگر اینکه؛ حقیقت ولایت در اولویت ولى و رسول نسبت به من است. و این بر اساس تعبیرى از حضرت رسول است که در غدیر مطرح مىکنند؛ که: «أَلَسْتُ اَوْلىٰ بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ ١ » . این اساس ولایت است؛ یعنى رسول و وصى از من به من سزاوارترند. چرا؟ چون هم از من به من نزدیکتر و هم مهربانتر و هم آگاهترند. و اینجاست که تو رسول و وصى را انتخاب مىکنى.
این معناى از ولایت از یک طرف با ولایت انسان کامل و ولایت بر تکوین و بر تشریع و ولایت بر نفوس و زعامدارى و قیمومیت آنها، کاملا متفاوت است و از طرفى هم با همهى آنها برخورد دارد و التقاء پیدا مىکند.
اینکه بر کون و هستى و بر شرع و بر زمین و آسمان و پستى و بلندىها ولایت دارند یک مسأله است و اینکه از من به من نزدیکتر هستند مسألهاى دیگر.
مبحث ولایت مطلقهى انتصابى فقیه که تو در چهار قسمتش بحث دارى، اگر با آن معانى انسان کامل و ولایت بر تکوین و تشریع و زمامدارى و سرپرستى و قیمومیت، بخواهى حل و فصل کنى مشکل دارد: هم با هویت و انسانیت انسان در تعارض است و تناقض دارد، مسخ و نفى آدمى است و هم اگر انسان را مختار مىدانید با انتصاب نمىسازد.
اما اگر آن معنایى از ولایت که اولویت ولىّ را به همراه داشت، مطرح باشد، دیگر در هیچ حوزهاى تعارض وجود ندارد. و این نکتهاى است که در اکثر تحلیلهاى جدید از آن غفلت مىشود و صاحبان تفکر را گرفتار مىسازد. و آنها را در چهار حوزهى ولایت و مطلقه و انتصاب و فقیه ، دچار مشکل مىکند و مبتلا به تعارض و تناقض مىسازد. ١
کسانى که نتوانند این چنین پیوندى را برقرار کنند، یک تناقض را احساس مىکنند و این تناقض نه تنها در رابطه با فقیه و مؤمن، بلکه حتى در وجود خدا و رسول و معصومین هم تحقق پیدا مىکند.
همین درک از معناى ولایت، درک از معناى توحید را میسّر مىسازد و ولایت و توحید را به هم مرتبط مىسازد و در این مقطع است که توحید و ولایت به هم پیوند مىخورند.
یعنى همانطور که مىگوییم: «کَلِمَةُ لاٰ اِلٰهَ اِلاَّ اللّٰهِ حِصْنى» ، ١ همانطور هم «وِلاٰیَةُ عَلى بْنِ اَبیطالِبْ حِصْنى» ٢ مىشود. و این ولایت و این کلمهى توحید است که این اولویت را به دنبال مىآورد. آنچه که باعث حفاظت و مصونیت این وجود مىشود، همان درک از توحید و همین درک از ولایت است. و اساس هر دو در اولویت خدا و رسول و ولىّ نهفته است.
آدمى غضب و شهواتى دارد که انگیزهى اعمال اوست و رفتارش را تحقق مىدهند. اما زمانى که ولىّ را اَوْلىٰ مىداند و او را مقدم مىدارد، ولایت او را بین انگیزهها و اعمال خود، حائل مىداند که باید ولىّ بین رضا و سخط او حائل باشد، نه غرائز و خوشىها و ناخوشىهایش.
با این توجه است که در ظهر روز عاشورا هنگام نماز، وقتى حضرت به نماز مىایستند، یکى از اصحاب در برابر تیرهایى که بر حضرت فرود مىآیند، سینه سپر مىکند و خود را در برابر آنها قرار مىدهد.
اینکه آدمى در برابر تیرها بایستد و سینه سپر کند و بر غریزهى خود حاکم و مسلط شود - در حالى که به طور طبیعى در برابر حوادث خودش را کنار مىکشد - لازمهاش این است که ولىّ را از خود به خود نزدیکتر بداند.
نمىشود کسى ولى را بر خودش مقدم نداند و در برابر تیر بایستد. مادامى که تو ولى را مقدم ندارى، طبیعتا سرت را مىدزدى و نمىتوانى تحمل کنى.
****************
و
دلنوشته شهید آوینی پس از دیدار با مقام معظم رهبری
دیدیم که می شناسیمش ……..و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم.
دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را…… و نه حتی آن سان که خود را.
چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نبشناسد؟
دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم،
چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستر دیم و شب که می رسید به او می پیوستیم. آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟
می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی،
می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش با قی.
چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید .
پهندشت "حدوث " افقی بود تا "طلعت ازلی " او را اظهار کند و "زمان فانی "، آینه ای که آن "صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.
دیدیم که می شناسیمش و آن "عهد " تازه شد.
شمع می میرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است .دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم ،آن همه که آفتابگردان آفتاب را ، آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را.
دیدیم که می شناسیمش ،از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ،
از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است . چشمانش بسته شد،اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.
زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صیح نینجا مید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ما ندیم و یتیمانه گریستیم.
دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.
عزیز ما ، ای وصی امام عشق !
آنان که معنای "ولایت " را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند ،
اما شما خوب می دانید که سر چشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست.
خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن که روز به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .
ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم .
لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست .
سر ما و قدمتان ، که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان (ع)
یا خامنئی! أنتَ أقرَبُ إلَیَّ مِن حَبلِ الوَرید
..............................................................................................................................................................
آیت الله کوهستانی رفع الله درجاته: «مصیبت حضرت زهــرا علیها السلام برای ائمه علیهم السلام خیلی سخت است، هرگاه مشکلات و حوایج بزرگی داشتید به آن حضرت متوسل شوید، چــون خوانـــدن مصیبت حضرت زهرا علیها السلام بر ائمه خیلی سخت می گذرد.»
خدا قوت...
اگر افتخار بدهید، دعوتید:
http://fenjanegraphic.mihanblog.com/post/99
طرحی به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)...
انتقاد و پیشنهاد هم فراموش نشه...
منتظریم...
یا علی